اندکی تفکّر

خدا نکند مصداق آیه 23 سوره زخرف باشیم: گفتند: « ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا می کنیم. »

اندکی تفکّر

خدا نکند مصداق آیه 23 سوره زخرف باشیم: گفتند: « ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا می کنیم. »

مشخصات بلاگ

من کاملا معتقد به حفظ وحدت هستم. و ارادتمند به مقام معظم رهبری.
و با حفظ این شرایط، سعی در شناساندن مذهب حقیقی اسلام دارم.

طبق حدیث منقول از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله، (سنن إبن ماجة، ج ۲، ص ۱۳۲۲، ح ۳۹۹۲ و...) که معروف به حدیث 73 فرقه هست، و در منابع مهم شیعه و سنی آمده است، پیامبر علیه الصّلاة و السّلام می فرمایند که بعد از ایشان، اسلام به 73 فرقه تقسیبم می شود که غیر از یک فرقه که ناجیه است، بقیه همه گمراه و گمراه کننده اند.

و در جایی دیگر، اهل بیتش را تشبیه به کشتی نوح می فرمایند. که هر کس سوارش شود، نجات می یابد و هرکه آن را ترک کند، غرق می شود. (المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص343)

حال؛ این وبلاگ، با بررسی احوالات دو فرقه بزرگ اسلام، یعنی شیعه و سنّی، در زمینه های مختلف اعتقادی، روایی، شبهات، و... در پی شناساندن مسیر حق از مسیر باطل است.

بسم الله الرّحمن الرّحیم


اشکالی که بعضی از علمای اهل سنت و وهابیت مطرح می کنند، در معنای کلمه «ولی» است. آنها اصرار دارند بگویند این کلمه به معنای « دوستی ، نصرت و یاری » است نه به معنای سرپرستی و ولایت :


1- ابن تیمیه درباره کلمه «ولی» در آیه ولایت می‌گوید:


أن الکلام فی سیاق النهی عن موالاة الکفار والأمر بموالاة المؤمنین کما یدل علیه سیاق الکلام ... وإنما هی فی الولایته التی هی ضد العداوة.
(1)

و چون آیه درباره نهی ولایت کفار وامر به ولایت مؤمنان ‏است همان گونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد ، این ولایت ضد عداوت است.


2-  فخر الدین رازی نیز درباره کلمه «ولی» در آیه ولایت می‌گوید :

والظاهر أن الولایة المأمور بها ههنا هی المنهی عنها فیما قبل ، ولما کانت الولایة المنهی عنها فیما قبل هی الولایة بمعنى النصرة کانت الولایة المأمور بها هی الولایة بمعنى النصرة.
(2)

ولایت که در این جا ا مر به آن شده قبل از آن نهی شده ، چون که ولایت که نهی شده به معنای نصرت است ، ولایت که امر به آن شدیم نیز به معنای نصرت است .


ابتدا پاسخ فخر رازی را اجمالا خواهیم داد و سپس به معنای کلمه «ولی» خواهیم پرداخت.

پاسخ به فخر رازی:



اگر مولی به معنای محب ، دوست ، ناصر و... بود ، باید بتوان کلمه «محب» را به جای کلمه «ولی» نهاد. مثلاً بخوانیم :

إِنَّمَا [محبّکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ ...

یعنی، ناصر و یاور شما تنها خدا، رسول و الذین آمنوا است.


در این صورت با دیگر آیات قرآن متعارض می‌شود. مثل آیه:

وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ. (مائده/82)

مسلّماً یهودیان و کسانى را که شرک ورزیده‏اند، دشمن‏ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت و قطعاً کسانى را که گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیکترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت، زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‏اند که تکبر نمى‏ورزند.

این آیه در باره نجاشی نازل شده است که در این آیه ، خداوند نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی می‌کند . اگر ولی به معنای دوست باشد ، تعارض پیش می‌آید . آیه 55 مائده می‌گوید ، دوست شما فقط خدا ، رسول و «الذین آمنوا...» هستند . آیه 82 مائده می‌گوید : نصاری دوست شما است .



معنای لفظ «ولی» :

الف) نظر لغت شناسان سنّی مذهب درباره لفظ «ولی» :

1- راغب اصفهانی مى‌گوید:

الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما ، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین. ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة : النصرة . والولایة : تولى الأمر . و قیل : الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته : تولى الامر. (3)

دو چیز ، هر گاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شىء سوم ، میان آن دو فاصله‌اى پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند ، « ولى » معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت استعاره به کار می رود . ولایت ( به فتح واو ) به معنای نصرت و ولایت ( به کسر واو ) به معنای سرپرستی به کار می رود ... حقیقت معنای ولایت همان سرپرستی است.


2- ابن اثیر می نویسد :

الولایة تشعر بالتدبیر والقدرة والفعل. (4)

ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد .


3- ابن منظور افریقی می‌نویسد :

وولی المرأة الذی یلی عقد النکاح علیها ولا یدعها تستبد بعقد النکاح دونه . (5)

سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به دست است و زن در این امر  رها گذاشته نمی شود ، که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند .


ب) کاربرد لفظ «ولی» بمعنای سرپرست و رهبر در کلام خلفا، صحابه، و دیگر افراد:

1- ابوبکر خودش را ولی مردم معرفی میکند:

1-1: أبو بکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبه‌‌هایی که برای صحابه ایراد کرده ، با استفاده از کلمه «ولی» خود را « ولی امر مسلمین» خوانده است .

لما ولیّ أبو بکر رضی الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى علیه ثم قال: أما بعد أیها الناس فقد وُلِّیتُکم ولستُ بخیرکم . (6)

و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت : ای مردم من رهبر شما شده‌ام ؛ ولی بهترین شما نیستم .


1-2: فحمد الله أبو بکر وأثنى علیه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله علیه وسلم نبیا وللمؤمنین ولیا فمنّ الله تعالى بمقامه بین أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم لیختاروا لأنفسهم فی مصلحتهم متفقین غیر مختلفین فاختارونی علیهم والیاً ولأمورهم راعیاً وما أخاف بعون الله وهناً ولا حیرةً ولا جبناً وما توفیقی إلا بالله العلی العظیم علیه توکلت وإلیه أنیب . (7)

ابوبکر خداوند را ستایش کرد. سپس گفت: خداوند محمد را پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن که او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پیشوا بر گزینند ؛ پس مرا به سرپرستی بر گزیدند ، به کمک خدا نه از چیزی می ترسم و نه سرگردانی احساس می کنم .


1-3: لما بویع أبو بکر قام خطیباً فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى علیه ثم قال أما بعد فإنی ولّیت هذا الأمر وأنا له کاره ووالله لوددت أن بعضکم کفانیه ... (8)

وقتی که با ابوبکر بیعت شد خطبه‌ای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبه‌ای خوانده نشد ، پس از حمد و ثنای الهی گفت : من به امر رهبری شما برگزیده شدم ؛ ولی از آن خوشنود نیستم ، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را می‌پذیرفت ...


1-4: وصعد أبو بکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسول الله بمرقاة ثم حمد الله وأثنى علیه وقال إنی ولّیت علیکم ... (9)

ابو بکر موقعی که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدارفت گفت : من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم.


2- ابوبکر عمر را بعنوان ولی و رهبر مردم بعد از خود معرفی میکند:

2-1: خلیفه اول احساس کرد که عمرش به پایان رسیده و لذا خلیفه دوم را به ولایت بعد از خودش منصوب کرد  در این انتساب صریحاً از واژه «ولی» استفاده کرد و به صحابه اعلام کرد که اوعمر  «ولی» مسلمین بعد از من است .
... ثم رفع أبو بکر یدیه فقال اللهم ولیته بغیر أمر نبیک ولم أرد بذلک إلا صلاحهم وخفت علیهم الفتنة فعملت فیهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأی فولیت علیهم خیرهم لهم وأقواهم علیهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر... (10)

سپس ابوبکر دستش را بلند کرد و گفت : خدایا من عمر را بدون این که پیامبرت ، دستور داده باشد ، ولی نمودم و تنها قصدم از این کار صلاح مردم و ترس از ایجاد فتنه بود، عملی انجام دادم که تو از آن آگاه‌تری و زمان مرگ من فرا رسیده لذا به مصلحت مردم  اقدام کرده و بر آنان بهترین و قوی‌تری و حریص‌ترینشان به هدایت را ولی نمودم و محرومیت عمر را نخواستم .


2-2: وکتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّیْتُ علیکم عمرَ ... (11)

ابوبکر به فرماندهان نظامی نوشت : من عمر را ولی شما قرار دادم ...


2-3: اعتراض صحابه نسبت «ولی» قرار دادن عمر توسط ابوبکر:

2-3-1: عن وکیع ، وابن إدریس ، عن إسماعیل بن أبی خالد ، عن زبید بن الحرث ، أن أبا بکر حین حضره الموت أرسل إلى عمر یستخلفه فقال الناس : تستخلف علینا فظاً غلیظاً ، ولو قد ولینا کان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر. (12)

از زید بن حارث نقل شده است : وقتی که ابوبکر در حال احتضار قرار گرفت ، کسی را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند ، مردم گفتند: کسی را بر ما مسلط می‌کنی که خشن و بد اخلاق است ، اگر او حکومت را به دست گیرد ، سخت‌گیرتر و خشن‌تر خواهد شد ، جواب خدا را چه خواهی دادا. هنگامی که او را ملاقات کنی و از تو سؤال شود که چرا شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما مسلط کردی ؟


2-3-2: لما استخلفه أبو بکر کره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربک إذا ولَّیتَ علینا فظا غلیظا . (13)

و چون ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرد ، برخی از این انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را چه خواهى داد هنگامی که به ملاقات او بروی و از تو سؤال شود که چرا فردی خشن و بد اخلاق را بر ما ولی قرار دادی ؟

در این روایت نیز از کلمات «استخلفه» و «ولّیت» استفاده و یک معنا اراده شده است .


ابن تیمیه در جای دیگر آورده است:

وقد تکلموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا .

صحابه با ابوبکر در باره جانشینی عمر با او صحبت کردند و گفتند : چرا فردی خشن و تند  را به خلافت بر گزیده  و بر مردم تحمیل کردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد؟


3- عمر خودش را بعنوان ولی و رهبر مردم معرفی میکند:

3-1: عمر خطاب به مردم گفت:

...ألا إنی قد ولّیتُ علیکم ... (15)

آگاه باشید؛ من به عنوان سرپرست برای شما گمارده شدم .


و نیز آمده است:

ذکر بعض خطبه رضی الله تعالى عنه ... عن عروة بن الزبیر أن عمر رضی الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى علیه بما هو أهله ثم ذکر الناس بالله عز وجل والیوم الآخر ثم قال یا أیها الناس إنی قد ولیت علیکم ولولا رجائی أن أکون خیرکم لکم وأقواکم علیکم وأشدکم استضلاعا بما ینوب من مهم أمورکم ما تولیت ذلک منکم. (16)

عمر خطبه خواند و در آن از حمد و ثنای الهی سخن گفت سپس خطاب به مردم گفت: ای مردم من خلیفه شما شده ام و اگر بهترین و قوی ترین و سخت گیر ترین در مسائل و امور زندگی شما نبودم این مسؤولیت را نمی پذیرفتم.


3-2: فلما اراد القفول إلى المدینة فی ذی الحجة منها خطب الناس فحمد الله واثنى علیه ثم قال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله. (17)

عمر در ماه ذی حجه قصد ترک شام را داشت و لذا در سخنرانی اش گفت: من رهبر شما شده ام و آنچه بعهده من بود به انجام رساندم.


3-3: المدائنی فی إسناده ، قال : خطب عمر بن الخطاب رضی الله عنه حین ولی فحمد الله وأثنى علیه وصلى على نبیه ثم قال: إنی قد ولیت علیکم ، ولولا رجائی أن أکون خیرکم لکم ، وأقواکم علیکم ، وأشدکم اضطلاعاً بما ینوب من مهم أمرکم ، ما تولیت ذلک منکم ... (18)

عمر وقتی که خلیفه شد ، برای مردم سخنرانی کرد و بعد از حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر گفت : براستی که من ولیّ شما شده‌ام و اگر امید این را نداشتم که بهترین و قوی ترین شما هستم ، ولیّ شما نمی‌شدم .


3-4: فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قَالَ أَبُو بَکْرٍ : أَنَا وَلِىُّ رَسول صلی الله علیه وآله ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَ وَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا. (19)

پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر گفت : من جانشین رسول خدا صلی علیه وآله‌ هستم ... پس از مرگ ابوبکر ،‌ من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر (عباس و علی) مرا خائن ، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید .


3-5: عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک بن أوس بن الحدثان النصری ... قال عمربن الخطاب: فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه وآله بعده أعمل فیه بما کان یعمل رسول الله صلی الله علیه وآله فیها ثم أقبل على علی والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فیها ظالم فاجر والله یعلم أنه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله صلی الله علیه وآله وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر . (20)

عمر گفت : و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت : من ولی و جانشین پیامبرم ، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفتار کرد ؛ سپس عمر به علی و عباس گفت : شما خیال می‌کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم ...


4-  آرزوی‌های عمر برای تعیین جانشین:

4-1: لو أدرکت معاذ بن جبل ثم ولّیته (21)
اگر معاذ بن جبل را درک می کردم  اورا سرپرست قرار می دادم.

4-2: لو أدرکت أبا عبیدة بن الجراح لولّیته (22)
اگر عبیده فرزند جراح را درک می کردم سرپرست قرار می دادم

4-3: ولو أدرکت خالد بن الولید لولّیته (23)
خالد بن ولید را درک می کردم اورا سرپرست قرار می دادم.

4-4: لو کان سالم مولى أبی حذیفة حیّاً لولّیته الخلافة (24)
اگر سالم مولی حذیفه زنده بود ، اورا سر پرست قرار می دادم.

4-5: لو کان سالم حیا ما تخالجنی الشک فی تولّیته علیکم أو فی تأمیره (25)

اگر سالم زنده بود شک وتردیدی مرا از سر پرست قرار دادن او بر شما باز نمی گذاشت .



5- سفارش عمر به علی علیه السلام:

ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری بعد از نقل قضیه سپردن خلافت به شوری توسط عمر می‌نویسد: خلیفه دوم آنان را چنین نصیحت کرد :

یا علی لعل هؤلاء القوم یعلمون لک حقک وقرابتک من رسول الله صلى الله علیه وسلم وصهرک وما اتاک الله من الفقه والعلم فان ولیت هذا الأمر فاتق الله فیه ثم دعا عثمان فقال یا عثمان فذکر له نحو ذلک ووقع فی روایة إسرائیل عن أبی إسحاق فی قصة عثمان فان ولوک هذا الأمر فاتق الله فیه ولا تحملن بنی أبی معیط على رقاب الناس ... (26)

ای علی ! شاید این قوم حق تو و قرابت و دامادی‌ات به رسول خدا (ص) و فقه وعلمی که خدا به تو عنایت نموده را بشناسند ، پس اگر ولیّ این امر شدی تقوا پیشه کن !!! سپس رو به  عثمان کرد و مثل همان سخنان را به او گفت  و در روایت إسرائیل از أبی إسحاق در مورد سخن عمر با  عثمان  آمده است که عمر گفت : اگر مردم تو را ولیّ این امر نمودند تقوا پیشه کن و بنی أبی معیط را بر گردن مردم سوار مکن (به آنان پستی نده )


6- اسفاده از لفظ «ولی» برای تعیین فرمانداران:

استفاده از واژه «ولی» و اراده امامت ، سرپرستی و حکومت از آن ، کاربرد گسترده‌ای داشته است ؛ تا جایی که در نامه‌ها و احکام فرمانداران و حاکمان دیگر مناطق اسلامی نیز در هنگام انتصاب از همین کلمه استفاده می‌شده است؛ از جمله:

6-1: عمر، ابوموسی را «ولی» مردم قرار داد:

وکتب إلى اهل البصرة انی قد ولّیت علیکم أبا موسى لیاخذ من قویکم لضعیفکم ولیقاتل بکم عدوکم ولیدفع عن دینکم ... (27)

عمر به اهل بصره نوشت : براستی که من ابوموسی را ولیّ شما نمودم ...


6-2: عزل و نصب عبدالملک:

و ولّى عبد الملک قطن بن عبد الله الکوفة أربعین یوماً، ثم عزله و ولّى بشراً وقال: قد ولّیتُ علیکم بشراً ... (28)

عبدالملک، قطن بن عبدالله را بمدت 40 روز والی کوفه کرد. سپس او را عزل کرده و بشر را والی آنجا کرد. و گفت: بشر را رهبر و والی شما قرار دادم...


7- معاویه، عبیدالله را « ولیّ » مردم بصره قرار داد:

… قال قد ولیت علیکم ابن أخی عبید الله بن زیاد (29)

...  معاویه گفت: براستی که پسر برادرم ،‌ عبیدالله بن زیاد را ولیّ شما قرار دادم.


8- استعمال «ولی» در کلام عایشه بمعنای رهبر و سرپرست:

عن عائشة قالت: لما ولی أبو بکر قال قد علم قومی أن حرفتی لم تکن لتعجز عن مؤونة أهلی... (30)

عائشه گفت : وقتی ابو بکر سرپرست شد گفت: بدرستی قوم من می داند که شغل من بخاطر این نبوده که من از مئونه اهلم عاجزبودم


9-  عبد الملک بن مروان، عمر و عثمان را «ولی امر مسلمانان» می‌دانست:

فیا معشر قریش ولیکم عمر بن الخطاب فکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له وأطعتم ثم ولیکم عثمان فکان سهلا فعدوتم علیه فقتلتموه (31)

ای مردم قریش ! (وقتی که ) ولیّ شما عمر بن خطاب  که بسیار تند بود و برشما سخت‌گیر بود، شما سخن او را گوش کرده و از او اطاعت نمودید سپس عثمان ولیّ شما شد که آسان می‌گرفت و شما با او دشمنی نموده و او را به قتل رساندید.


10- استعمال لفظ «ولی» برای خلافت معاویه:

حدثنی عبد الرحمن یعنى بن شیبة قال أخبرنی عبد الله المخزومی عن نافع بن أبی نعیم عن نافع مولى بن عمر قال کان النبی صلى الله علیه وسلم بالمدینة عشر سنین ثم توفى فکان أبو بکر سنتین وسبعة أشهر وکان عمر عشر سنین وخمسة أشهر وکان عثمان ثنتی عشرة سنة وکانت فتنة معاویة بینه وبین علی أربع سنین ثم ولى معاویة عشرین سنة... (32)

نافع مولی بن عمر گفت: پیامبر (ص) 10 سال در مدینه بودند. سپس از دنیا رفتند. سپس ابوبکر 2 سال و 7 ماه، عمر 10 سال و 5 ماه و عثمان 12 سال (حکومت کردند). سپس بمدت 4 سال فتنه ای بین معاویه و علی رخ داد. و سپس معاویه رهبر مردم شد.


دیدیم که حتی در کتب اهل سنّت نیز کلمه «ولی» و مشتقاتش بمعنای سرپرستی و رهبری آمده است.

آیا این منطقی است که فقط در جریان غدیر و آیه ولایت این کلمه بمعنای دوست و یاور برای امام علی (ع) بکار برده شود؟؟؟
آیا این نشانه بغض و تعصب بعضی ها نیست؟؟؟


البته کلمه «ولی» بمعنای رهبری امام علی (ع) بعد از پیامبر (ص)، فقط در این دو جا (حدیث غدیر و آیه ولایت) نیامده. بلکه احادیث متعددی از پیامبر (ص) با الفاظ مختلف و اسناد صحیح نقل شده که ایشان امام علی (ع) را «ولی» تمام مؤمنان بعد از خودشان معرفی کردند:

1- « علیٌ ولیّ کل مؤمن بعدی » (33)
2- « هو ولیّ کل مؤمن من بعدی » (35)
3- « انت ولیّ کل مؤمن بعدی » (35)
4- « أنت ولیّ کل مؤمن بعدی و مؤمنة » (36)
5- « أنت ولیّی فی کل مؤمن بعدی » (37)
6- « فانه ولیّکم بعدی » (38)
7- « ان علیاً ولیّکم بعدی » (39)
8- « هذا ولیّکم بعدی » (40)
9- « أنک ولیّ المؤمنین من بعدی » (41)
10- « أنت ولیّی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی » (42)
11- « إنه لا ینبغی أن أذهب إلا وأنت خلیفتی فی کل مؤمن من بعدی » (43)
12- « فهو أولى الناس بکم بعدی » (44)




منابع:

1.     منهاج السنة النبویة، ج 2، ص 32 / دقائق التفسیر الجامع لتفسیر ابن تیمیه، ج 2، ص 207
2.     التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج12، ص26
3.     المفردات فی غریب القرآن، ج 1، ص 533
4.     النهایة فى غریب الحدیث والأثر، ج 5، ص 226
5.     لسان العرب، ج15 ، ص407
6.     أنساب الأشراف البلاذری، ج 1، ص590 / عیون الأخبار، ابن قتیبه، ج1، ص34 / تاریخ الطبری، ج2، ص237 ـ 238
7.     الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 18 /  تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 125 / نثر الدر فی المحاضرات، ج 1، ص 278
8.     الطبقات الکبرى ، ج 3 ، ص 212 /  تاریخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 / الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37
9.     تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 127
10.     الثقات ، ج 2 ص 192 ـ 193
11.     معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول، ج 4، ص 109
12.     المصنف، ابن أبی شیبة، ج8، ص574 / تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج30 ، ص 413 / کنز العمال ، متقی هندی ، ج5 ، ص678 .
13.     منهاج السنة ، ج7 ، ص 461
14.     منهاج السنة ، ج6 ، ص155
15.     تاریخ الطبری، ج 2، ص 490
16.     تاریخ الطبری ، ج 2، ص 572
17.     البدایة والنهایة ، ج 7، ص 79
18.     أنساب الأشراف البلاذری، ج3، ص412
19.     صحیح مسلم، ص729،  کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ
20.     المصنف فی الأحادیث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772
21.     حلیه الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ابونعیم، ج1، ص 229
22.     تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه نمیری، ج2، ص61
23.     تاریخ المدینه المنوره، ابن شبه نمیری، ج2، ص61
24.     تفسیر البحر المحیط، ابوحیان، ج4، ص 314 / تأویل مختلف الحدیث ، ج 1، ص 122
25.     مقدمة ابن خلدون، ج 1، ص 194
26.     فتح الباری شرح صحیح البخاری، ابن حجر، ج7، ص68 / أنساب الأشراف ، ج 2، ص 259
27.     البدایه و النهایه ابن اثیر، ج7، ص82
28.     أنساب الأشراف بلاذری، ج2، ص411
29.     تاریخ الطبری ، ج 3، ص 245 / المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم ، ج 5، ص 278 ـ 279
30.     الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج3، ص185
31.     جمهرة خطب العرب ، ج 2 ص 196 / مروج الذهب، مسعودی، ج1، ص401 / لسان العرب، ابن منظور، ج8، ص166 / المحکم والمحیط الأعظم، ج 1، ص 514
32.     التاریخ الصّغیر بخاری، ج1، ص58
33.     الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 372
34.     مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 437
35.     مسند أبی داود الطیالسی ، متوفای 204، ج 1، ص 360، ح 2752
36.     فضائل الصحابة ج 2 ص 684 ح1168
37.     مسند أحمد بن حنبل ، ج 1، ص330
38.     الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 623
39.     البدایة والنهایة، ج 7، ص 346
40.     السنن الکبرى، ج 5، ص 133
41.     تاریخ بغداد، ج 4، ص 338
42.     مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص330
43.     السنة شیبانی، ج 2، ص 565
44.     المعجم الکبیر، ج 22، ص 135

  • جلال رضایی

نظرات  (۵)

سلام ،خدا خیرت بده.
  • عبدالحسین
  • چرا سنی نمی خواهد بفهمد فقط حیدر(علیه السلام) امیرالمومنین است
  • گروه تواشیح معراج النبی شهرستان بابل
  • سلام علیکم:

    بروزیم،حتما سر بزنید و نظر بدید...

    التماس دعای فرج. . . . .
  • عبدالحسین
  • امام زمان(عج)-مناجات



    یک لحظه با تو بودن، از عمر جاودان بِه

    یک زخم از تو بر تن، از صد هزار جان بِه

    خاک درِ تو بر رو از آبروست خوش تر

    خار ره تو در باغ از سرو بوستان به

    هر سو تو روی آری از کعبه می بری دل

    هر جا تو پا گذاری از چشم آسمان به

    اشکی که بر تو ریزد گردد شراب کوثر

    قلبی که بر تو سوزد از گلشن جنان به

    وقتی نخوانم از تو وقتی نگویم از تو

    خاموشی ام ز گفتن، لالیم از زبان به

    یک گوشه در حریمت از وسعت دو عالم

    یک قطره از فراتت از بحر بی کران به

    زخم تو مرهم دل، درد تو داروی جان

    نام تو بر زبان ها از ذکر قدسیان به

    دامان کربلایت از قلب عرش خوش تر

    گودال قتلگاهت از ملک لامکان به

    تا می سراید از تو تا می نویسد از تو

    یک لحظه عمر "میثم" از عمر جاودان به
  • عبدالحسین
  • کفر متحرک به اسلام می گراید و اسلام راکت پدربزرگ کفر است/کتاب حرکت /علی صفایی حائری

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">